loading...
سایت تفریحی | ویکی آپ
ESMAIL بازدید : 92 دوشنبه 30 دی 1392 نظرات (0)





 باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش

باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران، سرودش باد

جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو بريد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمي‌خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟

داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بي‌برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها، پاييز
.
.
.
لحظه ديدار
لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد، دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
و آبرويم را نريزي، دل
اي نخورده مست
لحظه‌ي ديدار نزديك است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 192
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 39
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 752
  • بازدید ماه : 2,802
  • بازدید سال : 13,199
  • بازدید کلی : 106,197